my challenges:)

...as a cure for my weakness

بیست و پنج

حامد عسکری توی «۲شات» امروز از فیلیمو می‌گفت سال ۸۲ وقتی داشته نئون چشمک‌زن «هتل گلبهار» را از توی اتوبوس خطی می‌دیده... ساعتی نزدیک به ۱۲ شب، دانشجوی فقیر تهران، زده زیر گریه... گفته یعنی می‌شه یه روز تو ماشین خودم همراه زن و بچه، آروم و خیر به همراه زندگی کنم؟ من خسته شدم!

امشب خسته‌ام. خیلی... خستگی خوبی است. خستگی بعد از هیئت...

اما نشستم ۲ شات را دیدم. یادم آمد دو هفته پیش توی اتوبوسی در مسیر تهران، زدم زیر گریه و گفتم خدایا من خسته شدم... 

و حالا با حرفهای حامد عسکری گریه می‌کنم... با این حس مشترک که خسته شدن یعنی توان ادامه دادن نداشتن... 

آخر قصه حامد عسکری به برآورده شدن آن حاجت می‌پرداخت. و من هنوز ندیده‌ام... جواب گریه من خسته شده ام را...

 

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان