سه شنبه ۲۲ اسفند ۰۲
رسیدهای به جایی که از تو انتظار دارند.
آرامش را از تو میخواهند...
تو خسته و پریشان و زخم خورده از هزار کار کرده و نکرده، مستاصل به تماشا ایستادهای!
نوید چالشهای پیش رو میترساندت که پا پس بکشی! که بروی! دور شوی! جیغ بکشی و بگویی نمیخواهم! نمیخواهم دور بودن را... نمیخواهم زندگی پر چالش را! نمیخواهم این همه انتظار داشتن را! نمیخواهم ندیده شدن را!
اما اگر این نه؟
پس چه؟
دلت تنگ شده؟
آشنای قدیمی از کم شدن احساسات و منطقی بودنم میگفت... من زبان شکایت به دیگری را ندارم. خدایا خودت توان وفق یافتن بده... خودت شکایتهایم را بشنو... به زبان و جزییاتی که میدانی... خودت اوضاع را بهتر کن...