my challenges:)

...as a cure for my weakness

هفده

 

برخیز که داد از من بیچاره ستانی...

 

جاده‌های شمال برای من با آهنگ صیاد افتخاری تداعی می‌شود. طراوت یک باران و سبزی‌ای که همیشه رنگ مورد علاقه‌ام بوده...

...

زن عمو رو به رویم نشسته و من دستم را حایل سری کرده‌ام که روی گردنم بند نمی‌شود. زن عمو دارد با تمام ذوقش از «قشم» اخیر می‌گوید... از رنگارنگی کوه‌های «هرمز». از ساحل «زیتون»... از همسفرانی که نداشته جز همسرش... از تقلای عمو برای پیدا کردن دو بلیط هوایپما. که بس است مسافرت جمعی. بس است مسافرت تنهایی سمت مشهد و نمیدانم چه جاهای دیگری! سرم توی دستم است. گوشی یک دستم است و گوشم به حرفهای زن‌عمو... خودم را مسافر موتور سه‌چرخی می‌بینم که بناست مرا تا فلان دره زیبای قشم ببرد. تصور می‌کنم چادرم را باید سفت بگیرم که باد نبرد. تصور می‌کنم می‌خندم و دو دستم را محکم روی سرم گرفته‌ام... 

دوستی نوشته این هفته را برو شمال. بیخیال دانشگاه... رشته بحث زن‌عمو را گم کردم. دارد از قیمت قاشق و چنگال بازار درگهان می‌گوید... جاهای خوبش تمام شد...

شمال... دارم فکر میکنم آخرین بار کی رفتم؟ کجا؟ آهنگ صیاد افتخاری توی گوشم پلی می‌شود: گر بوی تو را باد به منزل برساند...

۲۰ درصد تحقیقی که باید سه شنبه ارائه بدهم را جلو برده‌ام. آن هم قسمت خلاصه پرونده‌های دیوان است. تقریبا به هیچ جای مهم موضوعم نپرداخته‌ام... چشم‌هایم داغ می‌شود که اشک بریزد... نمیریزد! 

زن عمو از سه وعده دریا در روز می‌گوید... مامان می‌گوید فاطمه هم عاشق دریاست اما خودش جنگل را بیشتر دوست دارد... بغضم را قهقهه میزنم. بیخودی:)

 

 

 

۱۴
راوی ...
۱۸ آذر ۱۹:۵۵

بعد این که این پست رو خوندم از خودم پرسیدم... البته بگم فکریه که شاید اصلا به ذهن کسه دیگه ای نرسه...پرسیدم؛ چرا درس خوندن حتی تو دکتری هم اینقده فرسایشیه؟

با اینکه درآمد متناسب با خودمو فعلا ندارم ولی راضیم و حسم خیلی بهتره بااینکه از خیلی چیزا دور شدم.

اینو درک نمیکنم که چرا اون شوق و ذوق دیگه نیست یا اگه هست مقطعیه و موقت.

پاسخ :

نمیدونم:)
واقعا سوال خوبیه و منم‌ جوابشو نمیدونم... و از همه بدتر، راه حلی هم ندارم و خستم:)
و چقدر ذوق نداشتن رو الان میفهمم:)
راوی ...
۱۸ آذر ۲۱:۴۱

اول خداقوت ^_^ چیزی به قله نمونده. تا قله استراحت نداریم :)

 

نمیدونم اون نیرو محرک چیه که میتونه بکّندمون :) خیلی وقتا ببیخودی بیرون دنبالش میگشتم. خیلی چیزا از خود آدم نشات میگیره. امیدوارم اون رو پیدا کنیم. با زیاد فکر کردنم مخالفم چون راه عمل رو میبنده و حاصل این دو یعنی فکر زیاد و عمل ناچیز نگرانیه و استرس.

تو این روزا باید خیلی مواظب خودمون و حال خوبمون باشیم. تو این بمباران اطلاعاتی منفی همیشه فرصت فنا رفتن مهیاست

 

پاسخ :

نه انگار سقوط کردم... جدی! همه‌ چی خیلی حالمو بد میکنه... و حتی مطمبن نیستم اون قله رو میخوام یا نه:(

حق با شماست...
راوی ...
۱۸ آذر ۲۲:۱۵

هر مسیری که انتخاب میشه هزارتا پس و پیچ داره. حق داریم تو هر مسیری که هستیم گاهی کم بیاریم و دلسرد بشیم. عین تردمیل نیست که به یه اندازه فشار بیاره. سربالایی داره، سراشیبی داره. با تمام این تفاسیر اون فکرمونه که مهمه و محیط روش بی تاثیر نیست.

خیلی باید مدیریت قوی داشته باشیم. قبلنا بعدهای زندگی افراد کمتر بود. الان زیاد که شدن هیچ متنوع هم هستن. باید یکیش رو انتخاب و باهاش کنار بیایم.

امیدوارم از این دو دلی زودتر دربیاین. نمیدونم چرا حس میکنی سقوط کردی؟ شاید داری میای پایین یه چیو برداری و بعد اوج بگیری :)

پاسخ :

من حس میکنم انتخاب غلطی بوده... فقط همین...
و ضمن اینکه نمیشه برگشت:) فقط میشه سقوط کرد انگار:))
نمیدونم‌ چی‌ میگم!؟
راوی ...
۱۸ آذر ۲۲:۳۵

بین الملل رو میگین؟ درس یا حقوق؟

دنیا برگشت نداره :)) ولی اگه داشت فکر کنم بهتر میشد

پاسخ :

مشخصا حقوق و بین‌الملل رو میگم! نه درس...
آره کاش داشت:(
راوی ...
۱۸ آذر ۲۲:۴۵

شما الان تو عالیترین درجه علمی ایران یعنی دکتری مشغولین. نمیدونم چی شده که یکم از ذوق افتادین. اما خانم دکتر دنیا همیشه مثل این روزا نمیمونه!

اگه حقوق نمیخوندین چی میخوندین؟

پاسخ :

عالیترین درجه ولی توش اصلا عالی نیستم:( 
یه کم که کلا از ذوق افتادم... 
ادبیات:)
راوی ...
۱۸ آذر ۲۳:۲۶

ادبیات رو انتخاب کردین؟ :)

چی شد که به حقوق فکر کردین؟

 

چیش آدمو از ذوق میندازه؟ خیلی سخته. یا دلچسب نبودنش اذیتتون میکنه

پاسخ :

نه اون موقع که باید...
بین معلمی و حقوق، باید یکیشو انتخاب میکردم...

همه چیش... دیره ولی ارتباط نمیگیرم دیگه:)
راوی ...
۱۸ آذر ۲۳:۵۲

ادبیات رو برای تدریس دوست داشتین یا برای خودش؟

سواله برام آدم از ادبیات میتونه درآمد داشته باشه؟ فک کنم اون موقع یه نیم نگاهی به درآمد داشتین چه معلمی و چه حقوق هر دو بستری رو آماده میکنن برای کسب درآمد.

 

اوه اوه ذیلّه شدین :) فک کنم فارسیش بشه ذله. اون ترکی بود پاک نکردم :)))

 

یاد دکتر حق شناس افتادم یهو... یه اصطلاح داشت که به هرچی بگین تعمیم میداد و میگفت: دست به مهره حرکته :)) 

حالا شمام بازی رو شروع کردین. نمیخوام و خسته شدم و بی ذوقمو غیره یوخده یلداش. حرکت بعدی لطفا :)

پاسخ :

برای هر دو و هرچی بهش ربط داشت..
من نع:) خانواده بیشتر‌...

بله خب...

حرکت بعدی؟
آره گمونم کیش شدم:)))
راوی ...
۱۹ آذر ۱۷:۴۷

فرض کن یکی از اساتید نامی رشته ادبیات رو ببینی (همونی که خیلی قبولش داری) واین دودلی رو باهاش مطرح کنی. بعد لختی تامل برگردن و شعری در وصف این حال بخونن و بگن نگا کن... تو ادبیات خبری نیست :) خودت رو اذیت نکن و برای دل خودت کار کن. آدم هرکجا که باشه میتونه چاشنی ادبیات رو در علم و فن خودش بکار بگیره. حقوقیونم که از قلم دور نیستن!

اونموقع چی؟

پاسخ :

مطمئنم اینو‌ میگن...
ولی نگاه مثبت درونیم رو ترجیح میدم حتی اگر از بیرون اینطورام جذاب نباشه...
دارم خیلی مقاومت میکنم؟!
راوی ...
۱۹ آذر ۱۸:۰۷

مواظب باش از اون ور پشت بودم نیوفتی :)

خیلی... طوری که 7 یا 8 سال زحمت رو هیچ میدونی.

 

چرا همه رضایت ندارن از جایی که هستن. غیر اینه که تلاش کردن براش یا صلاحشون بوده. خودمو میگم که چرا مثلا میگفتم اگه قبول شــــــــــم. آقا شدم. حالا چی؟ کاری انجام میدم که 1 در میلیارد باهاش ارتباط نداره. چند صباحی اینجاییم. دورمونم که پره خبر. از دمم منفی. مثبتاشم نظامیه و واس کشت و کشتار. حالا این چندتا صبح دیگه رو غصه بخوریم که چرا ؟ اگه اون مسیر میومدم چی میشد؟ حرف من تاثیر نداره ولی میگم... بی ذوق نشو! ازش سرد نشو! جاده طی شده سخت طی شده. نمیشه مثبت بهش فکر کرد؛ بگرد تا یه چیز مثبت پیدا کنی

پاسخ :

به نظرم هیچ اومده:( 
بقیه این کار رو باهام کردن:)))

دست خودم نیست...
کجایید الان؟ همون محیط نظامی که گفتید؟
راوی ...
۱۹ آذر ۱۸:۲۶

رفقای دانشگامو که این روزا پروفایلشونو میبیبنم.

خیلیاشون وکیل شدن. همه سیس عقاب.

من اون وکالت رو دوست داشتم که سخت بدست بیاد. الان عین کود درختا شده. میگی درصدا چطور شدش... آخرش میفهمی شده سه بیست. نفر بود با میانگین 55 60 رد شده بود. قبول دارم قانون فندک گذاشت زیر آرزوهامون. شما یه پتانسیل خیلی خوب داری. یه کوه تجربه. پدر. من که رو پله واینستادم اما اگه روزی وایسم پله اولم. اما شما میتونی با دوتا مشورت پله بالاتر وایسی. نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتین تا دکتری برین در صورتی برای وکالت کارشناسی کافی بود. دکتر بودن قشنگه اما مسئولیتش زیاده. دکتر جماعت باید صاحب نظر باشه. که مطمئنم هستین. ولی نفر میشناسم که دکتری داره اما نه... فقط مدرکه. کار خراب کنن.

خیلی چیزا باعث شده که وکالت در چشمم خار بشه. من تو این سن باید دیگه ریسک معقول کنم. ریسک انفجاری ازمن گذشته. گرچه خیلی کله شق تر از این حرفام و یدفعه میبینی کشیدم زیر همه چی. من زیاد از صفر شروع کردم. پشیمونم که چرا کردم. باید به یکی میچسبیدم و تا تهش میرفتم. ولی گذشته و شکر.

تنها آرزوم تو این دنیا اینه که مامان و بابا رو ذوق زده کنم و از خدا چیز دیگه نمیخوام...

پاسخ :

آره منم پروفایلا رو میبینم همه‌ وکیل شدن:) و دقیقا سیس عقاب:))) 
امسال همممه همکلاسیام قبول شدن... همه‌شون... 
اسامی یک درمیون همکلاسیای منن...

ولی خب من رفتم قضاوت... جذب اختصاصی... تو پروسه مصاحبه ام:) 

یه کم اوضاعم پیچیده شده سر همینه که ادامه دادنش انگار دست خودم نبود.
 پیش اومد انگار‌... مبدونین؟ هیچ کس انتظار نداشت من امسال قبول بشم... یکی دو نفر میگفتن قبول میشی باور‌ نمی‌کردم...
و از یه طرف دیگه میترسم از آینده... 
یه جوری برخورد می‌کنید انگار هزار سالتونه!!! ادای پیرخردمند درنیارید... الحمدلله جایی که هستید جای بدی نیس... الحمدلله...

ان‌شاءالله کلی ذوقتونو میکنن به زودی. همونطوری که تا الان حتما ذوق کردن...
همینطور آرزوی منم همین بوده همیشه:)
راوی ...
۱۹ آذر ۱۸:۳۵

من الان خونه ام :))) 

متوجه نمیشم که بقیه چطور همچین کاری کردن؟

بله... سپاه

 

دست هیچ کدوممون نیست. من که قانع شدم؛ نه واسه یه عمر. فقط واسه امروز و الانم. دیدم اذیتم میکنه و حالم خرابه. دارم تلاش میکنم تو یه جای دیگه که بسازم و استعفا رو بنویسم. تا اون روز یکم راهه ولی شدنیه. الان بابام بخاطر قدرتی که بهم دادن خیلی خوشحاله :) از خداقوتش میشه فهمید وقتی که برمیگردم. اما اونجا جایگاه من نیست. بالام فعلا جا ندارم. پله خواهر... پله. باید دونه دونه طی شه.

پاسخ :

:)) 
بقیه؟ وقتی اطلاعات و علمشون خیلیییییی از آدم بیشتر باشه، اینجوری میشه که انگار خود اون شخص هیییییچ کاری نکرده در زندگیش...
خیره‌ ان‌شاءالله... من هنوز معتقدم کار درستی بوده این انتخاب برای شما... اون موقع ها هم اگه یادتون باشه گفتم بهتون...

الحمدلله که پدرتون خوشحالن:)
ان‌شاءالله هرکاری که به صلاحتونه زودتر پیش بره...


راوی ...
۱۹ آذر ۱۸:۴۷

این که خیلی خوبه :))

هرچی خدا بخواد همون میشه. شما زحمت کشیدی. حیفه. تاتهش برین. امیدوارم بشه که ادامه بدی. دکتر قاضی کم داریم :)

غیر منتظره ها همیشه قشنگن اما اینطور که میگین و مینویسین... بهت زده شدین تا شگفت زده :) 

در آینده قضاوت چی میگذره؟

 

ادا چیه... باع... من یه پیر خرمندم :) رو خردش زیاد نمیشه مانور داد ولی رو پیریش شاید ^_^

واقعا خدا رو شکر... همین که میتونم مشکل خیلیا رو بشنوم و کمک کنم تا حل بشه واقعا خوبه. تنها چیزی که ناراحتم میکنه اینه که همه رو نمیشه راضی کرد و خیلیا برخلاف ظاهر آدما سواستفاده گری هستن. چندباری اشتباه کردم ولی شده دیگه.

 

ان شاالله اجابت بشه.

پاسخ :

امیدوارم...
آینده قضاوت؟ میدونین دیگه:)
دادیاری:) 

ول کنین:| مگه چند سالتونه؟؟؟! چرا انقدر احساس پیری سنش اومده پایین؟؟؟ 
همیشه اوضاع یه جور نیست... ان‌شاءالله کمتر اشتباه بشه. ولی ناگزیره...

ان‌شاءالله:)
راوی ...
۱۹ آذر ۱۸:۵۳

اگه این دید هست. این خیلی سخته. حرفیم ندارم واسه گفتن.

اذیت میشه آدم. هیچ کس نگاه نمیکنه که هر فرد ظرفش به یه اندازه گنجایش داره. فقط میتونم دعا کنم که خدا بیشتر بده بهتون.

پاسخ :

خیلییییی سخته. آدم ناامید میشه:( هوف...
دقیقا. هم ظرف و هم امکانات:)
خیلی ممنونم:)
راوی ...
۱۹ آذر ۱۹:۰۸

خیره ان شاالله :)) آینده قضاوت رو نمیدونم.

سمتش هیچ وقت نرفتم. بنظرم خیلی بوده همیشه.

 

سن شناسنامه ای فک کنم 27. باقیشو نمیدونم...

توکل برخدا...

.

دیگه شده دیگه. ولی با تمام سختی هاش؛ خوبه. شاکر این نعمت باشید. نعمتی که گاهی کام تلخ میکنه و آدمو به رقابت وادار. آدم تو چنین شرایطی بیشتر رشد میکنه تا جایی که دانای کلت بدونن و حسی برای رقابت نباشه. دلم واسه رقابت تنگ شده :)

سلامت باشید

پاسخ :

:)
دادیاریه دیگه... همین:)

۱۰۰ ساله بشید ان‌شاءالله...

چی بگم... الهی شکر:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان