my challenges:)

...as a cure for my weakness

چهارده

 

 

شبهایی که صبحش میخواهم شهرم را به مقصد دانشگاه ترک کنم، مثل دیوانه‌ها می‌شوم. پیش آمده (همین امشب) که ناگهان بغض نیم‌بندی توی گلویم منفجر می‌شود و آبشار اشک صورتم را خیس خیس می‌کند. من بلند می‌گویم که خسته شده‌ام. اما بعدتر، دقایقی که می‌گذرد، آرام و بی صدا اشک‌هایم را پاک می‌کنم و کوله نه چندان سنگینم را جمع می‌کنم. شب‌هایی که می‌روم از عالم و آدم شکارم... از همه آن‌هایی میشناسم و همه آن‌هایی که مرا می‌شناسند. دلم هیچ‌کس را نمی‌خواهد. بدترین چیزش مرور خاطرات است. خاطرات بد، آدم‌های تنها مانده را بدجور گوشه رینگ گیر می‌اندازند. همه‌ی شان روی سرم آوار می‌شوند و بی مجال تنفس... ناک اوت...!

بدتر؟ نه شاید بدتر اما مشکل بعد، نشخوار ذهنی است که از دو دست قدرتمند تشکیل شده که بعد از مشت‌زنی، گوشه‌های یقه‌ام را می‌گیرد و می‌گوید: من می‌روم که چه بشود؟ من از بقیه چیزهای کمتری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بلدم‌. من فقط مایه آبرو ریزی‌ خودم و آنچه مرا به آن می‌شناسند می‌شوم. من ... من... من...

 

خسته از جدال

خسته از تنهایی

خسته از ناامنی

یک گوشه بی‌هوش می‌شوم

و صبح ... خیلی نزدیک‌تر است! 

...

۲
راوی ...
۲۲ آبان ۲۳:۳۲

سلام و شب بخیر

 

جدال با کی؟ چه ناامنیی؟ 

این شبا سریال یوسف پیامبر رو نگاه میکنم. این سطح از اعتماد و ایمان فقط تو انبیاء خدا دیده میشه. هیچ وقت خودشون رو تنها نمیدونن ولی ماها چی. خدا کنه بتونیم به این درک برسیم. خیلی عجیبه ها :)) شایدم ما عجیبیم :/

پاسخ :

سلام
صبحتون بخیر

جدال با ابعاد مختلف شخصیت خودم... با ترسهای زندگیم... ناامنی هم خب همون بی اعتمادیه... بی اعتماد به نفس بودنه... بی اعتمادی به افراده... اذیت کننده اس ولی از همون جدال و ترس میاد...
دقیقا همین فکر تو سر منم هست. که خب چطوری میشه انقدر خدا رو دید... من اسمشو میذارم ایمان... ایمان منه که کم رنگه...
راوی ...
۲۳ آبان ۱۵:۰۶

سلام

این جداله هست تا وقتی که آنقدر کار بریزه سرت که نتونی بهشون فکر کنی :) قبلا من اینطوری بودم دقیقا اما حالا خیلی چیزای مهمی که قولشونم دادم یادم میره.

ترس از چی؟ اینو متوجه نمیشم.

بقیه چیزایی که فرمودین برای هممون هست فقط کم یا زیاد.

دیشب داشتم وویسای دکتر علوی رو گوش میدادم (خیلیم مرتبط نیست) ولی خیلی خوشم اومد. آدما براساس الویت کار میکنن. همه ما پتانسیل به شدت بالایی در هر زمینه ای که بگید داریم. اما حالا اون پتانسیل بالفعل بشه و بشه توانایی داشتن در انجام اون کار نه خیلیا ندارن.

دیدم دید خیلی قشنگیه. مثلا من همیشه دوست دارم زبان یاد بگیرم و کم و ببیشم وقت گذاشتم. اما دیشب فهمیدم زبان واقعا اونقدری که بهش بها میدم جزو الویتهام نیست. چرا؟ چون کوتاهی میکنم. در میرم ازش. آدما به هرچی الویت میدن و براساس اون کار میکنن.

 

تازه اونشب من به خدا گفتم خدایا این عدالته :) پیامبر از انسان ها انتخاب شده. چرا مثلا العیاذ بالله من پیامبر نشدم. چه چیز عامل تمایز بوده؟ سواله واسم. ببینید چطوری وصلن که از هیچی - مطلق- نگران نیستن :)

حکایت ایمان و سرب داغ تو کف دست... حکایت همین روزاست.

واقعا دوست دارم اونطور باشم اما نمیشه. یا که شاید الویتم نیست!

باز وفتم تو فکر

 

پاسخ :

سلام
به یه کشفی رسیدم:))) اونم اینکه من دقیقا برعکسم، سرم که شلوغ میشه دقیقا اون لحظه ایه که همه جدال‌ها شروع میشن...عجیبه! میدونم... ولی این شکلیه...
ترس از تقریبا هر چیزی که از قاعده خاصی پیروی نکنه... یه ترس ناشناخته از خود آدم و اطرافش... اینم واسه همه هست...
یعنی همه‌شون تقریبا مشترکن. یه وقتایی عین یه نقطه ضعف میشن که روشون کلید میشه انگار و دیگه آزارهندگیشون انگار ۱۰۰ برابر میشه:)

چه جالب... دید جالبیه. ولی خب من شاید خیلی باهاش موافق نباشم. ما تو همه چی استعداد نداریم...

آره واقعا... سوال جالبیه! معیار تمایز چیه؟:) 
میتونیم بگیم که شاید در گذشته قبل از خلقت هم رفتارهایی داشتیم؟؟؟ نمبدونم... ولی سوالیه که واقعا جای فکر و تحقیق داره:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان