my challenges:)

...as a cure for my weakness

هشت

 

 

بیا اسمش را بگذاریم «بوسیدن روی ماه...» 

کاملا تقلیدی و کاملا اقتباسی. اما من وقتی انگشت‌هایم به شبکه‌های ضریحش چفت شد و مثل قبل ندانستم چه بخواهم که بهتر باشد و در سکوت اشک ریختم، فهمیدم خواب نمی‌بینم...

دوست داشتم تا مدتها در بغل امنش بمانم و زن خادم هی با چوب پر شترمرغی اش‌به سر و شانه ام نزند که حرکت کنم و آغوش امنش را ترک کنم.

این دلی‌ترین حسی بوده که تا به حال در زندگی‌ام داشتم اما عشق به امام حسین ع را امام رضا ع توی دلم انداخته... خودم خوب می‌فهمم که گفته بیا کمی نزدیک‌تر با بقیه خانواده آشنایت کنم. دلم می‌گوید امام رضا ع یک وقت‌هایی می‌گوید از من نخواه... از او بخواه...

آن شب که از زمان و زمین بریده بودم و متن شماره ۶ را می‌نوشتم، حتی درصدی فکر نمیکردم که این سلسله به عدد هشت نرسیده عکس حرم توی مردمک‌های لرزان چشمم بلغزد و بتوانم غم‌هایم را بدون هیچ شرحی توی شبکه‌های ضریحش جا بگذارم... 

حالا گرد سفر از تن نگرفته‌ام...

نشسته ام و به این فکر میکنم که چه باید می‌خواستم که نداند؟ 

او که صدای گریه‌های نیمه شب دختری را توی تاریک و روشن اتاقش از چندین کیلومتر آنطرف تر می‌شنود حتما به خواسته‌های دل از خودش آگاه‌تر است...

خدایا هزار بار شکرت... 

 

ای عهده‌دار مردم بی دست و‌پا...

 

+

روی کتیبه‌های حرم نوشته بود:

السلام علی غریب الغربا...

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان