my challenges:)

...as a cure for my weakness

چهار

 

از کودکی، شب برایم جذاب بود. جز چند شبی که به دلیل فیلم‌های ترسناکی که ناخواسته و از سرکنجکاوی تماشایشان میکردم خیره به شعله‌های بخاری منتظر آفتاب صبح می‌ماندم. حساب شب‌هایی که بیدار بوده‌ام را ندارم اما میتوانم حدس بزنم اگر در تمام عمرم از تعداد شب‌هایی خوابیده‌ام بیشتر نبوده باشند، حتما مساوی اند. رویایی‌ترینشان قدم زدن در ساحل و تماشای سوسو زدن کشتی‌های لنگر انداخته پشت گمرگ بوده؛ یا آن شب بهاری که باران تند و بی‌وقفه می‌بارید و رعد و برق پنجره‌های تاریک و روشن اتاق را می‌لرزاند... اما شب‌، فقط این نیست. شب‌ها می‌توان بیشتر فکر کرد و کمتر شنید. در اعماق فکر و‌ رویا قدم زد و بی‌ترس از گذران عمر به آینده‌ای فکر کرد که شاید دوست داری پیش رویت باشد... زمان خمیری می‌شود و فرصت تعمق و‌تمرکزی برایم به ارمغان می‌آورد که نظیرش در روشنایی پر‌ مشغله و مشوش روز دیده نمی‌شود.

چیزی که این روزها ناراحتم می‌کند و ذهنم را از پرواز در تاریکی‌های شب باز میدارد، همین است که شب کمتر سیاه چادر آرامش را در ذهنم برپا میکند. تا بود، پایان‌نامه و شب بیداری‌هایش و حالا... هزار فکر که خواب به مراتب از آن‌ها بهتر و کابوس به مراتب از آن‌ها بدتر است... خیال آینده‌ای نامعلوم که حتی نمی‌توان تصورش کرد. فکر کارهای تل‌انبار شده‌ای که رمقی برای انجامش ندارم و شبها سایه حجم غول پیکرشان لرزه به اندامم می‌اندازد... شب اسطوره‌ای مهربان و وسیع بود که گذر زمان، به موجودی خسته و رنجور و تندخو تبدیلش کرد که دست سنگینی به سینه و مشت آهنینی به دور گردنم انداخته و راه نفس می‌بندد گاه به گاه...

اما هنوز گاهی رام است. آرام است. شبیه یک دشت که اسب سرکش خیال را وسوسه می‌کند که برود تا جایی که چشم نمی‌بیند و عقل درک نمی‌کند. جایی که مرزی بین خواب و بیداری نیست...

 

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان