my challenges:)

...as a cure for my weakness

سه

 

 

مبانی علمی دنیای موازی را نمی‌دانم. هیچ وقت برایم جذاب نبوده که بدانم فیزیکدانان کجای جهان را با معادلاتشان به کجایش وصل می‌کنند و از کجا سردرمی‌آورند. در وبلاگی دیدم که چالشی گذاشته بود از این سوال که اگر یک نسخه دیگری از تو وجود داشته باشد که بخواهد کاری بکند، تو دوست داری چه کار بکند؟!؛ و اسم این را گذاشته بود دنیای موازی. من اسمی رویش نمیگذارم اما میخواهم بعد از مدت‌ها که از دیدن آن سوال می‌گذرد، جواب بدهم. در شبی‌ که دلم می‌خواهد رویا تا صبح در بیداری ادامه‌دار باشد... ذهنم هدف تیر امواج منفی قرار گرفته و دنبال راه فرار به رویا پناه برده است... 

من در جایی از جهان، نه، در همین حوالی، نماز صبح را که می‌خواندم، کتری گلدارم را پر از آب می‌کردم و روی گاز میگذاشتم تا جوش بیاید. شال بزرگ و گرم ترکمن به دوش‌ توی‌ کاناپه کوچک سبز رنگی مچاله میشدم و کتاب داستان می‌خواندم... و نیم چشمی به پرده کنار زده پنجره داشتم تا لحظه طلوع را از دست ندهم... 

غرق‌ شدن‌ در دنیای روزمرگی‌ها را عاشقانه می‌پذیرفتم. روزمره‌ای که در آن جزئیات را از دست نمیدادم. حساب برگ‌های جدید گلدان، کلمات جدیدی که بچه‌ها یادگرفته بودند بنویسند و خوراکی‌ای که بیشتر دوست دارند به عنوان عصرانه بخورند و... 

روز آزمون وکالت، یکی از دوستان متاهلم در پاسخ به این سوالم که چرا کار؟ میگفت نمیدانی بیکاری بعد از ازدواج چه بلایی به سرت می‌آورد. گفتم نه نمیدانم... واقعا نمیدانم. بعدها به مادر گفتم زندگی‌ای که از ۱۰۰ آغاز شده، بیکاری و به جان هم افتادن دارد. گفتم دوست دارم ۲۰ زندگی فراهم باشد و برای ۱۰۰ تلاش شود. گفتم ضرورت داشتن مبل و ماشین ظرفشویی و فرش آنچنانی را نمیفهمم... گفت نمیدانی کمبود بعد از ازدواج چه بلایی سرت می‌آورد؟ نه واقعا نمیدانم... 

غرق شدن در فضای خانه و پناه بردن به جزییات خانه‌داری را هنری میدانم شایسته تقدیر...

روز مصاحبه قضاوت بارانی بود. باران که می‌بارد شاعر می‌شوم حتی اگر نتوانم شعر بگویم. قاضی پرسید چرا تحصیلات مادرت کمتر از دیپلم است و‌تحصیلات پدر...؟ 

گفتم مادرم وقت نداشت دکتر بشود. ما را، من و برادرم را، دکتر کرد... گفت مادرت شغل دیگر دارد، کارگاهی، سفالگری ای، چیزی؟ گفتم نه... یک مادر تمام وقت است... و او در پایان گفت پس تو بر این سنت شورش کردی؟ گفتم نه... خداوند مرا و هم‌نسلی‌های ما را سزاوار چنین شانی ندانست... 

ابرو بالا انداخت... شاید باور نکرد. اما من کبریت زدن به اجاق گاز و تسلط اینکه بدانی چند دقیقه پیچش را نگه داری که روشن بماند، من دانستن اندازه مناسب نمک و فلفل غذاها را که نه تند و شور شود نه بی مزه و آبکی، من توانایی دوختن دکمه در‌چند در ثانیه را، من مهارت دم‌کردن چای لاهیجان را که رنگ انداختنش سخت ترین کار جهان است و خیلی کارهای دیگر را...  بر دانستن تمامی فرمولهای ریاضی و قواعد حقوقی برتر میدانم... لاف میزنم؟ از دور اوضاع گل و بلبل است؟ باشد... اما فکر کردن به منی که در جایی از جهان این کارها را با چشمان بسته نیز میتواند انجام بدهد، برایم شیرین است...

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان